گاهي بايد آدمها را دوباره ارزيابي كرد...
آدمها شرايط محيطي كسب و كار شخصي ما هستند... آنها محيط بيروني روابط ما را ميسازند و گرچه در شرايطي محدود ممكن است روي آنها اثر بگذاريد اما تغييرشان ناممكن است. شما بايد در هنگام محاسبه ريسك آنها را به حساب بياوريد... بايد محدوديتمان در حضورشان را به خاطر آوريم و به آنها مانند مهره هاي شطرنج نگاه نكنيم.
"بازيهاي زيادي را ديده ام: گاهي سرباز پياده بازي كسي بوده ام و گاهي وزير... هيچگاه شاه نبوده ام كه بيخاصيت ترين مهره است و بيشتر به مراقبت نياز دارد تا جنگنده باشد و سنگر فتح كند... اما هرگز بازي نكرده ام: مهره چيني آدمها را دوست نميدارم...
"بازي ديگري در پيش است... از همانها كه وزراء در خفا براي هم خط و نشان ميكشند و در ظاهر دوشادوش هم به جنگ دشمن خيالي ميروند كه چيزي جز آن ديگري نيست... اكتشافشان يك هدف دارد و آن قدرت است... نفوذ، قدرت و قدرت...
"مهره ها بيخبر باهم و با آن ديگري ميجنگند... و وزرا خاموش به نظاره مينشينند تا آن زمان كه جنگ پايان يابد و سرزمين با خاك يكسان شود... شاه كيش و مات شود و وزراء با ماسكهاي اندوهشان و پوستهاي گل انداخته از مستي پيروزي راي به تساوي بدهند و تقسيم كنند آنچه افتخار است...
"پياده ها هم به خانه ميروند، پنهان ميشوند، باتري زندگيشان به برق ميزنند و آرام به پر شدن خطوطشان نگاه ميكنند... تا جنگي ديگر!"
يادمان باشد هر رابطها ي روزي پايان ميابد و هر معاهدها ي سرآمدي دارد و هر كسب و كاري اگر متحول نشود، محكوم به شكست است... و مسير تحول را بايد در راستاي اهداف و تغييرات محيط را مشخص كرد...