خب این جلسه هم آمد و رفت... کلاس درس بزرگی بود برای من . اگرچه این ممکن است زیاد به مدیریت مربوط نباشد اما من چند نکته مهم یاد گرفتم. بهتر است از اول بگویم:
دوست عزیز نماینده گرامیِ من بدون هماهنگی با نماینده دیگر و دیگر اعضای اجرایی مثل من نامهای بر اساس نظر شخصی نماینده دیگر و بدون اطلاع ایشان تهیه کرد که در آن اساساً اشارهای به برخی نظرات ذکر شده در جلسه قبلی نگردیده بود و بعضاً مغایر با مصوبات جلسه عمومی و صرفاً با نظر شخصی در آن اعمال نظر گردید بود.
درفت اولیه در روز جمعه و سر کلاس جبرانی اقتصاد 2 خوانده شده و امضاءها روی برگه سفید جمع گردیده بود و افراد موظف به حفظ رازداری گردیده بودند. اینکه زمان انتخابی برای جمعآوری امضاء و نحوهاش از نظر شخصی با شفافسازی و متد فکری من مغایرت داشت بحثی است علیحده.
روز دوشنبه از سر لطف ای میلی برای من و سایر دوستان آمد جهت دادن نظر و من بیخبر از مسئله امضاها و با توجه به مسئله کمبود زمان در اولین فرصت نوشتم و برای همه فرستادم.. هنوز نمیدانم که هدف از ایمیل کذا چه بود... مرحمت همایونی در حق بینوایان زیردست؟ یا تقاضای همکاری... عصبانیتم زمانی آغاز شد که من به دلیل عدم حضور در جلسه جبرانی درسی که ندارم متم شدم به اینکه در بازید اهرام مصر بودهام آن هنگام که همه مشغول کار بودهاند. به هر تقدیر نامه را امضاء کردم و از دیگران هم خواستم نامه را امضائ کنند... نخستین اشتباه من همین بود که نخواستم با آنچه اشتباه میدانستم مبارزه کنم... و دیگران را تشویق به تأیید آن کردم. همزمان چند تن از دوستان نظرات تندشان را به واسطه نقش خودخواستهام در گروه به منتقل میکردند و من پیشتر میرفتم....
دفاع از متنی که نیمی از آن را در جهت منافع گروه نمیدیدم و نیم دیگر را نیمبندی میدانستم از آنچه باید باشد بسیار سخت بود. زمانی که حس کردم دیگر نمیشود گامی در اصلاح برداشت تصمیم گرفتم بصورت فردی و بدون مطرح کردن قضیه امضاء خودم را پس بگیرم... گو اینکه برداشت دشمنی شخصی شود و هرچیز دیگر ... من حق داشتم که نظر شخصی داشته باشم صرفنظر از اینکه هماهنگ با دوست عزیزم آقای نماینده هستم یا خیر. اما تلاش نکردم که بصورت عمومی مطرحش کنم... معتقدم که زخمها را باید در خفا درمان کرد و رختهای چرک را در انظار نشست.
پایان قسمت نخست...
پینوشت: مثل قصهها شده
No comments:
Post a Comment